جواب معرکه
به نام خدا
اتوبوس جلوی پام ترمز کرد سوار شدم جا تنگ بود یعنی اصلا جا نبود و برخی مجبور شدیم سر پا وایسیم ساکم را زمین گزاشتم دستمو به دست گیره گرفتم نگاهمو چرخاندم و روی کودکی که از جایش بلند شد و جایش را به پیر مردی که با عصا ایستاده بود داد از کار کودک لبخندی روی لبم نشست
نگاهم به طرف دیگه چرخاندم زنی را دیدم که فارق از دنیا گریه میکرد کودکی صدایم زد به سمت صدا چرخیدم نگاهم روی مو های خرمایی. صورت سبزه کودک قفل شد کودک گفت خانوم یه فال بخر گفتم آقا کوچولو یه فال بده به انتخاب خودش برام فال در آورد دستمو تو جیب پال توم فرو کردم و پول بهش دادم راننده اتوبوس جوی روی ترمز زد که به جلو پرت شدم گفتم چه خبرته مگه سر میبری دستی به سیبیلش کشید و گفت شرمنده خواهر از کودک خدا حافظی کردم و پیاده شدم